معنی و تفسیر غزل 231 حافظ: گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

غزل 231 حافظ با مصرع «گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید» آغاز می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ از غم عشق و دوری سخن می‌گوید و معشوق به زیبایی و حاضرجوابی پاسخ او را می‌دهد. ابتدا حافظ می‌گوید غم تو را دارم و یار وعده می‌دهد که غمت به پایان خواهد رسید. سپس می‌خواهد که ماه یعنی مایه روشنی شب‌های حافظ شود و یار با کنایه جواب می‌دهد شاید از دستم بربیاید. این غزل با استفاده از مناظره سروده شده است. شرح کامل معنی و تفسیر غزل 231 را در سایت فال حافظ بخوانید.

توجه: فال و طالع‌بینی جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم بر اساس آن تصمیم بگیرید.

غزل شماره 231 حافظ

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

معنی و تفسیر غزل 231 حافظ

در فکر و آرزوی به‌دست آوردن محبت کسی هستی و گفتگو کردن با محبوب فکری لذت‌بخش است که غم دل تو را تسکین می‌دهد. گاهی می‌خواهی او را از ذهنت پاک کنی، اما این کار امکان‌پذیر نیست. اگر صبر و صداقت را در پیش بگیری قطعاً به مقصود خویش خواهی رسید. به پروردگار توکل داشته باش تا غم و غصه‌هایت پایان یابد.

رازداری در روابط شرطی مهم برای به ثمر رسیدن مهر و محبت است، اگر از محبوب تلخی دیدی، آن را پیش خودت نگه دار. همان‌گونه که روزهای خوشی به پایان می‌رسد، غم و سختی نیز ماندگار نخواهد بود پس دست از آه و ناله بردار.

به تعبیر دیگر:

گفتگوهای بی حاصل را هرگز پایانی نیست و ثمره ای جز اتلاف وقت ندارد. به جای صحبت، عمل واجب است، اما هر عملی در وقت و زمان مناسب خود. پس غصه بیهوده مخور و به جای آن در همه امور عاقلانه فکر کن و عجولانه تصمیم مگیر، چرا که کامیابی با توست.

نتیجه تفال شما به غزل 231

  • حضرت حافظ در بیت های چهارم تا ششم می فرماید: به جانان گفتم که بوی گیسوی تو مرا بیراهه جهان کرد. جواب داد همان بوی زلف من است که موجب راهنمایی تو می شود و راهنمای راه توست. گفتم چه خوش است هوایی که از باغ عشق برخیزد. جواب داد باد و نسیمی مبارک است که از کوی جانان برآید. به جانان گفتم نوش لعل لبت ما را به آرزوی خود هلاک کرد. گفت تو بندگی کن و وظایف خود را انجام بده. نوش لعل لبم راه و رسم بنده پروری را می داند.
  • مشکل شما به زودی حل می شود. بنابراین به یکی از مشاهد متبرکه بروید و نذر خود را ادا کنید. با شخصی که شما را پند می دهد. مهربان باشید و جانب همسر خود را رها نکنید زیرا دل افسرده خواهد شد. از پیله کردن شما دلخور است ولی ابراز نمی کند اما صبر و حوصله او نیز اندازه ای دارد. چون شما را دوست دارد ولی ظاهر نمی سازد و شما فکر می کنید که توجه ندارد در حالی که چنین نیست. غم خوردن اندازه ای دارد. واقعاً نباید غم فردا را خورد در حالیکه باید امروز را غنیمت بدانید فردا که از این جهان درگذشتید، باید با هفت هزار ساله ها زندگی کنید.
  • او خیلی زیرک و ناقلاست. مواظب باشید این نیت عملی است اما مقدماتش که فعالیت علاقه و اراده می باشد. فراهم نیست.
  • از مسافر خبری و مژده ای به شما می رسد. سفری در انتظار شماست. از افراد معتاد دوری کنید.
  • ویژگی های شما عبارت اند از: جنگجو، راستگو، اهل دسته بندی، پر جوش و خروش، فدایی دیگران، نگران، بیقرار، مسئولیت پذیر، کم توقع، می دانی چه می کنی، اهل خدمت و فرزند دوست.

تعبیر کامل غزل 231 حافظ

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

به یار گفتم که غم تو را در دل دارم، پاسخ داد غم تو به پایان خواهد رسید. گفتم ماه تابان شب تار در زندگی من بشو، پاسخ داد اگر از دست من برآید و امکان آن موجود باشد. «برآید» دو معنی دارد و به معنی بالا آمدن ماه در آسمان نیز هست.

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

به او گفتم از عاشق‌پیشه‌ها راه و رسم وفاداری را یاد بگیر، در پاسخم گفت از زیبارویان این کار ساخته نیست یا کمتر ساخته است.

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

به محبوب گفتم که راه ورود صورت خیالی تو را بر چشم‌های خودم می‌بندم و اجازه نمی‌دهم خیال روی تو به ذهنم وارد شود، گفت که تصویر خیالی من شبگردی عیار است و از راه دیگر وارد خواهد شد.

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم که بوی دلفریب گیسوی تو باعث شد که در جهان راهم را گم کنم. گفت:اگر هوشیار و دانا باشی، همین گمراهی راه را به تو نشان می‌دهد و به یک نوع راه‌یافتگی به سوی من خواهد انجامید.

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم چه خوش است حال و هوایی که از نسیم بامدادی بهره گیرد، گفت آن نسیمی خوش است که از کوی دلبر بوزد.

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم که لب لعل شیرینت ما را در اشتیاق خود از پای درآورد، گفت تو در بندگی خود کوشا باش تا او هم به بنده‌پروری بپردازد.

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم که دل مهربان تو با ما چه‌وقت بر سر آشتی و صلح درخواهد آمد؟ پاسخ داد که این خواسته را با کسی در میان مگذار تا زمان مناسب آن فرا برسد.

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

به او گفتم متوجه شدی که روز‌های شادی و شادکامی چگونه به پایان رسید؟ گفت ای حافظ خاموش باش و شِکوه مکن، این غصه کنونی تو نیز به پایان خواهد رسید.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 231 از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازها: 5 / 5. تعداد آرا: 12

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا