معنی و تفسیر غزل هفتم حافظ: صوفی بیا که آینه صافیست جام را

غزل هفتم حافظ با مصرع «صوفی بیا که آینه صافیست جام را» آغاز می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ در ابتدا می‌گوید دلت را مثل آیینه صاف کن و پرده‌های تاریک را از رویت کنار بزن تا حقیقت را ببینی آن موقع است که به مقام عالی می‌رسی؛ در ادامه اغتنام فرصت و عیش نقد را توصیه می‌کند و با اظهار بندگی به جام پایان می‌یابد. شرح کامل معنی و تفسیر غزل 7 حافظ را در سایت فال حافظ بخوانید.

توجه: فال و طالع‌بینی جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم بر اساس آن تصمیم بگیرید.

غزل شماره هفتم حافظ

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

معنی و تفسیر غزل 7 حافظ

شک نداشته باش که خدا یاور تمام دوستان مخلص خود است. دلت را با توکل و امید به خداوند صفا بده تا بتوانی از ریاکاری و سختی‌های زندگی بکاهی. طمع را از زندگی خود دور کن تا عمری با برکت و طولانی داشته باشی. بهشت تو آنجاست که حق مردم را به جا آوری. این همان راهیست که تو را به هدف می‌رساند.

ذاتا آدم خوش‌قلب هستی، کمی بلندپروازی می‌کنی و پا را از گلیم خود فراتر می‌گذاری. غالباً کارهایت با خطر و ریسک همراه است. اگر می‌خواهی طعم شکست را نچشی، احتیاط کن.

به تعبیر دیگر:

از هر کسی به اندازه توان و ظرفیتش توقع داشته باش. از اینکه اطرافیانت تو را درک نمی کنند، غمگین مباش. مکر دشمنان در تو اثرگذار نخواهد بود. از آنچه که داری راضی باش و طمع مکن. قدر روزگار جوانی خود را بدان تا در پیری حسرت آن را نخوری. نگران فردا مباش و غصه دیروز را مخور. به حال بیندیش که در زندگی هیچ حالتی مداوم نیست. نیکی دیگران را نیز جبران کن تا پیوسته مورد لطف قرار بگیری.

نتیجه تفال شما به غزل هفت حافظ

  • بشتاب تا در آینه جام که روشن و با صفاست، پای می گلگون را نیک مشاهده کنی تا بدانی چه گوهر تابناکی هستی که قدر خود را نمیدانی و با سخنان نسنجیده، ارزش خویش را پایین می آوری. در خانه ات نیز جواهر گرانبهایی وجود دارد، ارزش او را هم بدان.
  • شما قلبی پاک به روشنی آینه و به صافی آب زلال دارید، اما قدری بلند پروازی می کنید و به اصطلاح پا را از گلیم خویش بیشتر دراز می کنید و انسانی ریسک باز و خطر آفرین هستی و عجبا که با این عمل، معمولاً موفق هستی، پس اگر می خواهی با شکست همراه نباشی. احتیاط را از دست نده و بر خدا همیشه توکل کن.
  • راه حل مشکلات خود را با کسی در میان بگذار که اولاً شما را بسیار دوست داشته باشد، ثانیاً درست راهنمایی کند.
  • ازدواج بسیار به موقع است ولی طلاق عملی نمی شود. بیمار شفا می یابد و مسافر به زودی خواهد آمد. هدیه ای دریافت میکنی و خوابی خوش خواهی دید. موفقیت و ثروتی در انتظار شماست. شما انسانی مهربان، با صفا، خوش قلب، عصبانی، زود رنج، بی توجه و بی باک می باشید ولی وسواس را از خود دور کنید و اجازه حضور به آن ندهید که درد بی درمانی است.
  • چراغ عشق را در دل روشن کن. امیدت برآورده می شود. به شرط آنکه از آیه ۲۰ تا ۴۵ سوره مبارکه الواقعه را با معنی و حضور قلب بخوانی. ترس را به خود راه نده. جای هیچ گونه نگرانی نیست. بر قله پیروزی قرار داری. مردد و دو دل نباش.
  • بدان که برنده آنچه را که ضرورت دارد، با متانت لازم انجام می دهد و توان خود را برای راه حل هایی ذخیره می کند که در آنها از حق انتخاب برخوردار است اما بازنده آنچه را که ضرورت دارد، با حالتی اعتراض آمیز انجام می دهد و هیچ توان و نیرویی را برای گرفتن تصمیمات مهم باقی نمی گذارد. موفقیت بزرگ شما را در آینده قلباً تبریک می گویم.

تفسیر کامل غزل 7 حافظ

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

ای صوفی بشتاب تا در آیینه جام که روشن و باصفاست پاکی می گلگون را نیک ببینی.

به رهروان طریقت تصوف «صوفی» می‌گویند که از شخصیت‌های تکراری در دیوان حافظ است و همواره از او به بدی یاد کرده است؛ کسی که لباس پشمین می‌پوشد، لقمه شبهه می‌خورد و از عشق بویی نبرده است و از آن جمله می‌توان به «نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد»، «خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم»، «صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش»، «صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم» و… اشاره کرد.

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

اسرار ازلی را از رندان مست بپرس چراکه رازدان حق ایشان هستند و زاهد که مقام عالی دارد، از این راز به دور است. این بیت طنز بوده و کنایه و تمسخر زاهدان است.

برای آشنایی بیشتر با شخصیت «رند» در دیوان حافظ به مصراع «چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را» در غزل دوم حافظ با مطلع «صلاح کار کجا و من خراب کجا» مراجعه کنید.

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

هیچ‌کس نمی‌تواند سیمرغ را شکار کند، پس تو نیز دام مگستر که دام تو جز باد چیزی را نخواهد گرفت. مصراع دوم کنایه است یعنی هیچ حاصلی بدست نمی‌آید.

عنقا یا همان سیمرغ در کوه قاف آشیان دارد و رسیدن به او کنایه از چیزی است که بدست آوردنش محال است. در اصطلاح عرفا عنقا عبارت از معرفت کنه ذات حق تعالی است. عنقا در شعر حافظ تکرار می‌شود. حافظ در غزل ۴۲۸ با مطلع «سحرگاهان که مخمور شبانه» می‌فرماید: «برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه».

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

در مجلس باده و گردش جام یکی دو پیاله بنوش و برو. در طمع و خیال خام پیوستگی همیشگی و جام پی در پی نباش.

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

ای دل! جوانی گذشت و گلی از بوستان خوشدلی و عشرت نچیدی(به کنایه یعنی عشق نورزیدی و به وصالی نرسیدی). به هنگام پیری برای پاس هنر، عشقبازی را پیشه مساز تا آبروی خود را نریزی.

ننگ و نام اگرچه دو واژه از لحاظ مفهوم مقابل هم هستند اما این دو وقتی همراه هستند، یک کلمه محسوب شده و آبرو و ناموس معنا می‌دهند. حافظ در غزل ۸ حافظ با مطلع «ساقیا برخیز و درده جام را» می‌گوید:«گرچه بدنامیست نزد عاقلان / ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را» و در غزل ۴۵۳ با مطلع «ای که دایم به خویش مغروری» با خطاب قرار دادن خود عنوان می‌دارد:«بگذر از نام و ننگ خود حافظ / ساغر می‌طلب که مخموری».

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

تا فرصت خوشی فراهم است، مغتنم بدان و بهره بگیر، چراکه حضرت آدم هم تا مشرب عیشش منقطع شد و قسمتش به پایان رسید، بهشت را ناگزیر ترک کرد.

دارالسلام: صفت بهشت به معنای سرای ایمنی و تندرستی و بی‌گزندی.

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

ای خواجه، ما بسیار بر درگاه تو خدمت کرده‌ایم و خدمتگزار آستان تو بوده‌ایم، امروز با دیده رحم و مهربانی به غلام خویش نگاه کن و او را مورد التفات قرار بده.

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

حافظ هوادار ساغر باده است. ای باد بهاری وزیدن آغاز کن و سلام و بندگی چاکر را به جام باده که در حکم پیر و دلیل راه ماست عرضه کن.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل هفتم حافظ از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازها: 5 / 5. تعداد آرا: 13

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا